May^zahraMay^zahra، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
داداش علی^^داداش علی^^، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
داداشی محمد^^داداشی محمد^^، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
sisters^^mohaddese  دختر عمه جانمsisters^^mohaddese دختر عمه جانم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره
زینب دختر عمه مهربون من^^زینب دختر عمه مهربون من^^، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
ساجده دختر عموی عزیزم^^ساجده دختر عموی عزیزم^^، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
خانم فاطمه دختر عمه ی مهربونم^^خانم فاطمه دختر عمه ی مهربونم^^، تا این لحظه: 23 سال و 18 روز سن داره
حانیه دختر عموی خوش قلب من^^حانیه دختر عموی خوش قلب من^^، تا این لحظه: 22 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
sisters^Arefe رفیق مهربون منsisters^Arefe رفیق مهربون من، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
رفیق عزیزم زهرا جونم^^رفیق عزیزم زهرا جونم^^، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
رفیق خوبم بیتا جونیم^^رفیق خوبم بیتا جونیم^^، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
دوست عزیزم نرگس جانم^^دوست عزیزم نرگس جانم^^، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
سارای عزیزم رفیق مهربونم^^سارای عزیزم رفیق مهربونم^^، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
دوستم فائزه جانم^^دوستم فائزه جانم^^، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره
نگار دوست درس خون من^^نگار دوست درس خون من^^، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
حنانه جانم^^حنانه جانم^^، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
ستایش جانم^^ستایش جانم^^، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
سحر ناز جانم^^سحر ناز جانم^^، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
کیان کوچولو^^کیان کوچولو^^، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
سینا کوچولو^^سینا کوچولو^^، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
دانیال کوشولوم^^دانیال کوشولوم^^، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره
ساره جونیم^^ساره جونیم^^، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
امیر حسین کوچولو^^امیر حسین کوچولو^^، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره
فاطمه سادات اجی امیر حسین^^فاطمه سادات اجی امیر حسین^^، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
وبلاگ من از اولین وبلاگ^^وبلاگ من از اولین وبلاگ^^، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
بابا جونم^^بابا جونم^^، تا این لحظه: 44 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
مامان مهربونم^^مامان مهربونم^^، تا این لحظه: 39 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
مهدیه دختر داییم^^مهدیه دختر داییم^^، تا این لحظه: 22 سال و 12 روز سن داره
فرزانه دختر داییم^^فرزانه دختر داییم^^، تا این لحظه: 20 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
غزل جانم دوست مجازیم^^غزل جانم دوست مجازیم^^، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
علی کوچولو^^علی کوچولو^^، تا این لحظه: 3 سال و 6 روز سن داره
زینب جانم^^زینب جانم^^، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
فرزانه جانم^^فرزانه جانم^^، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
زهرا سادات قشنگم^^زهرا سادات قشنگم^^، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
مشکات کوچولو^^مشکات کوچولو^^، تا این لحظه: 3 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره
حسنا جانم^^حسنا جانم^^، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
یاسمین جانم دوست مجازیم^^یاسمین جانم دوست مجازیم^^، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
یاسمین قشنگم^^یاسمین قشنگم^^، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
صبا جانم دوست مجازیم^^صبا جانم دوست مجازیم^^، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
درسا کوچولو^^درسا کوچولو^^، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
رضوانه کوچولو^^رضوانه کوچولو^^، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
دومین علی کوچولو^^دومین علی کوچولو^^، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
مبینا جانم^^مبینا جانم^^، تا این لحظه: 10 سال و 16 روز سن داره
فاطمه کوچولو^^فاطمه کوچولو^^، تا این لحظه: 2 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات پرتقالی یک دختر^^

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست...!

یه بیو گرافی کوچولو^^

سلام سلام مهربونا من میخوام خودمو کامل معرفی کنم برای اوین و اخرین بار^^ من زهرا طالبیان قمی ام 13 سالمه متولد 11 بهمن 1387 توی شهر قم متولد شدم و قم هم زندگی میکنم 2 تا داداش شیطون دارم علی و محمد 11 و 5 ساله مامانم سیده زینب ناجیان 37 ساله بابام ابولفضل طالبیان 42 ساله عاشق رنگ صورتی و زردم بیشتر صورتی خانواده و فامیلامونو خیلی دوست دارم عاشقشونم 3 تا عمه و 1 عمو و 2تا خاله و 3 تا دایی دارم همیشه سعی میکنم شاد باشم با چیزای کوچیک عاشق عکاسی ام بسکتبال کار میکنم از 8 سالگی عاشق اشپزی و نقاشی ام همیشه دوست دارم از لحظه لذت ببرم و انرژی مثبت بدم به خودم و اطرافیانم ارزوم اینه که خواهر ...
27 تير 1400

نی نی های با نمکمون^^

سلامممممممممممممم من اومدن نی نی هایی که یا پارسال یا امسال از خانواده یا دوستانمون متولد شدن رو بگم اولیش اقا رهام پسر دوست مامانی بعد حنانه سادات دختر دوست مامانی 2 تا حسناهامون دخترای دوست مامان فاطمه سادات نوه خالم علی کوچولو خواهر زاده عارفه رفیقم یعنی شاید باورتون نشه ولی هروقت عارقه عکسای علی رو میفرسته من ذوق میکنم برنا پسر دوست مامان مشکات نوه دایی مامانی و زهرا سادات قشنگم که دیروز به دنیا اومد که نوه خالمه البته توراهی هم دارم مثل بچه دختر خاله مامانم(جنسیتش معلوم نیست) یا دختر دختر عمم وای چقدر من ذوق دارم دختر عاطفه بیاد و بشه اولین نتیجه عزیز و ماها باهاش بازی کنیم عاطفه خودش بزرگترین و او...
26 تير 1400

خاطره 24 تیر1400^(دربی 96)

سلام مهربونا^^ امید وارم حال دلتون خوب باشه خب من اومدم خاطره دیروز رو بگم دیروز دربی بود و من خیلی ذوق داشتم براش چون تازه فن پیج پرسپولیس شدم و میخواستم پست برد دربی رو بزارم من عصر وقتی همه کارامو کردم رفتم نقاشی کشیدم بعد چند ماه یه نقاشی یونیکرنی خوشگل که خیلی وقت برد و همش پاک کردم و دوباره کشیدم ولی اخرش عالی شد حالا عکساشو بعدا  تو همین پست ویرایش میکنم و میزارم مامان و بابا هم میخواستن برن بیرون با داداشیا  ولی من برای دربی موندم تا دربی شروع بشه یه نقاشی دیگه هم کشیدم الماس رنگ ابی رفتم پفیلا و خوراکی اماده کردم تا شروع بشه نیمه اول کسل کننده شو دیدم و خانواده برگشتن نیمه دوم شروع ...
25 تير 1400

خاطره 23 تیر1400^^

سلام سلام بهترینا^^ امیدوارم حال دلتون عالی باشه خب من اومدم خاطره دیروز یعنی 23 تیر رو بگم راستش من صبح بستنی خواستم ولی مامانی گفت عصر داداش میره میخره عصر شد و منم مثل هر روز حوصلم سر رفت خیلیییی داداشی هم داشت میرفت کانون و بعدشم کلاس کاراته و نمیتونست بره بگیره منم رفتم 1 ساعت تبلت بازی کردم بعدش محدثه جونم اومد مثل همیشه پیشنهاد پارک داد ولی چون دیروز قم قرمز شد من فکر کردم شاید پارک بسته باشه و اینکه دیر بود 6 و 30 دقیقه بود و 7 نمیزاشتن کسی بره تو و 8 هم کلا بوستان تعطیل میشد مامان محدثه عمه جانم هم خونه نبود و محمد امین با داداشی رفته بود کاراته به سلامتی محمد امین به تکلیف رسید البته من فکر میکنم...
24 تير 1400

یک سالگی وبلاگ من^^

یک سال میگذره از اون روزی که من به عشق نینی تو راهی مون وبلاگ زدم تا خاطراتشو ثبت کنم هنوز نینی 4 ماه تو دل مامانی بود و حتی جنسیتش مشخص نبود قرار بود 5 مرداد جنسیت نینی مون مشخص بشه و من اون روز اولین پست رو برای نینی مون بزارم چند تایی پست خاطرات مختلف نوشتم ولی هیچکدوم هنوز برای نینی مون نبود تا اینکه نینی مون 30 تیر از توی دل مامانی پر کشید پیش خدا  و 1 مرداد وبلاگ من بخاطر اینکه یه وب دیگه زدم بسته شد... اره اون وبلاگ فهمید نینی مون رفته... و دیگه هیچ بچه ای نیس که خاطراتش تو اون وبلاگ باشه... من چند روز بعد وبلاگ دیگه ای زدم و خیلی وقت داشتمش 41 پست گذاشتم توش ولی اونم بسته شد بعد دوباره یه وبلاگ دی...
20 تير 1400

خاطره 17 تیر 1400^^

سلام قشنگام^^ من اومدم با یه پست جدید خب منم میخوام خاطره روز 17 تیرو بگم بماند به یادگار من اون روز خیلی حوصلم سر رفت بود(یعنی هر روز همینم) یهو مامانی گفت بریم خونه خاله طاهره میوه هارو که اقا جواد برامون اورده بگیریم منم خوشحالللل چون میخواستم ساره گوگولیمو ببینم^^ خونه اونا نزدیک حرم هست و تقریبا با خونه 7 یا 8 کیلومتر فرق داره 7 یا 8 کیلومتر برای یک شهر 1 و نیم میلیون نفری خیلی زیاده هااا همه باهم رفتیم بابایی و داداش علی وسط راه پیاده شدن تا برن چیزی بخرن برای مامانی و منو و مامانی و داداشی محمد رفتیم سمت خونه خاله جانم(دختر خالمه) رسیدیم و میوه هارو گرفتیم و رفتیم تو خونه خونه خاله 2 تاغ طبقه اس و هر 2...
19 تير 1400

اولین چالش وبلاگم^^

سلام مهربونای من^^ امیدوارم حال دلتون خوب خوب خوب باشه^^ خب من اومدم برای اولین بار توی 4 تا وبم چالش بزارم در استانه تولد 1 سالگی وبلاگام خب این یه چالشی هست که خیلی دوست داشتم بزارمش ولی وقت نمیشد چالش خیلی اشنایی هست خب بریم چالشمون اینه که شما توی کامنتا هرسوالی رو که دوست دارید از من میپرسید از هر موضوعی منم توی پست بعدی به اونایی که میتونم جواب بدم جواب میدم سعی میکنم به همه جواب بدم ولی شاید سوالتون خوب نباشه بعد اینگه من چون با کامپیوتر تو وبلاگم نمیتونم هدیه بدم بعد اینکه من نمیدونم اصن چجوری برنده داشته باشیم خخخ این چالش فقط برای یکم تفریحه مهربونا^^ دوستتون دارم خدانگهدارتون پ ن...
11 تير 1400

ساره جانم^^

سلام مهربونام^^ امیدوارم حال دلتون عالی باشه^^ من امروز اومدم از یه دختر کوچولو بنویسم یه دختری که من عاشقشم عشق ترین دختر اطراف من^^ اره ساره.... داستان ساره رو مینویسم.... به نام خدای امید ها روزی روزگاری یه دختر بود که عاشق خواهر بود الانم هست خودش 8 سالش بود و یه داداش 6 ساله داشت قرار بود اون یکی داداششم چند ماه دیگه به دنیا بیاد این دختر قصه ما فقط یه دختر خاله داشت اونم اون موقع 31 سالش و یه پسر 8 ساله داشت وقتی مامان دختر فهمید پسر بارداره دختر خاله دختر هم فهمید دختر بارداره دختر قصه مون خیلی خوشحال بود چون یه دختر خاله داشت دختر خالش نبود ولی برای اون مثل دختر خاله بود چند ماه بع...
5 تير 1400
1